دلم میخواست پشت گردنشو بگیرم و اینقدر بزنمش که چشماش از گوشاش بزنه بیرون.
دلم میخواست اینقدر گلوش رو فشار بدم تا خون بالا بیاره.
کاش میتونستم اینقدر سرب داغ تو حلقش بریزم که دیگه هیچ وقت نتونه از اون زبونش استفاده کنه.
آخه چطوری میتونه دهنش رو باز کنه و به خودش اجازه بده که هر چی دلش خواست بگه؟!
اونم راجع به...
پ.ن1:خودمونیم آدم خطرناکی شدما!
پ.ن2:دلم برای خلوتگاهم تنگ شده
سلام ...
کاش دلیل این همه خشونت رو میدونستم!!!
دلیل این همه خشونت زبان هرزه ی آدماییه که بی پروا به سخن درمیاد!
چه گناه بزرگی مرتکب شده که لایق همچین مجازاتیه؟؟؟
یه پیشنهاد
.
.
.
.
.
.
اتو هم فکر خوبیه !!!!!
چطور به فکر خودم نرسیده بود؟
مرسی از پیشنهادت.
سلام
خوشحالم که دوباره به روز کردی اما بازم که حالت همونجوریه
هنوز هم همه جا رو خاکستری می بینی
از کی اینقدر عصبانی هستی؟
قبول دارم که بدی خیلی زیاده اما یه قطره خوبی هم واسه دل خوشی هنوز هست، زودتر بهتر شو نذار اینجوری بمونی
همچو خورشید باش که اگر خواستی بر کسی نتابی ، نتوانی!
موفق باشی و خوشحال
ایجوری نگو می ترسم اگه حالت خوب شد خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن و برام حتما نظر بزار
می دونی چند ساله من منم؟؟؟!!!
نه نمیدونم
فقط اینو میدونم که خودم خیلی ساله دارم تلاش میکنم من نباشم اما نمیشه.
آخه میدونی آغاز تمام مشکلات به خاطر وجود شخصی به نام منه.اگه منی وجود نداشت شاید...
من الان چند ساله منم!
تو تازه واردی..!
سلام
ای بابا هنوز این حس تهوع از دنیا و آدماش تبدیل به آرامش نشده که این نوشته پر خشونت رو از روی این وبلاگ هنری با لوگوی سیاه مشق برداری ؟
بابا حالمون بد شد به این خوانندگان بیچارت رحم کن لا اقل!