رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد ... من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم/// غربت دیرینه ام را با تو قسمت میکنم ... تا ابد با درد و رنج خویش خلوتمیکنم
شعر زیبایی بود ... اومدم یه چیزی بگم نگاهم افتاد به اون جملهء آخر مینو خانم. آره درسته اینها بی نهایت سخته ولی اگه بخوای تو این روزگار گلیمت رو از آب بکشی بیرون باید اینجوری باشی ... ویرونه های کاخ دل من رو که باد برد! حالا حتی وبرونه ای هم ازش نمونده!
باز دوباره سلام نه ، نمی گویم تمام معنی خود را به تو و نمی گویم کتاب لحظه هایم معنی تکرار تنهایی ام است و تو چیزی مپرس از اینکه شب هایم چرا اینقدر سرد و تیره است مپرس از انتهای قلبی یخ زده که من هرگز نخواهم گفت در آنجا چه باقی مانده است باز دوباره سلام گرچه در اوج خداحافظی ام باز دوباره سلام بهار تازه نزدیک است و فردا رویش لبخند ماست چرا با تو نباید خنده را تفسیر دیگر کرد ؟ چرا باید میانه را به دل تنگی سپرد ؟ یا باید برای حرف های تازه دنبال بهانه گشت ؟ چرا بی اعتنا باید به احساس تر باران خیال جاده ها را کشت و تنها گفت از بی رحمی پایان ؟ من از یک چیز می ترسم از اینکه در ته فرسودگی هایی که می پوسند دچار ازدحام خاطراتی کهنه هجوم لشگر (( من چه ساده بودم )) ها شویم یا از اینکه بگویی یا بگویم از میان حرف هامان ابتدایی نیست تنها هرچه می گوییم از سمت نهایت ها ست باز دوباره سلام زمان وقتی برای گفتن بسیار در دل های من یا تو زمین جایی برای ما شدن ها نیست بیا تنها فقط تنهایی ات را باز گو ( کمی آهسته تر تا خوب دریابم ) که تقسیم میان ما فقط از جنس تنهایی ست بهار تازه نزدیک است کمی باور فقط باید غرور سنگ پابرجا ست ولی یک کوشش آبی توان دارد که قلب سنگ بشکافد زمین خشک محتاج است ابر بی منت ولی باران برایش هدیه می آرد کمی باور فقط باید برای این همه بارش برای مستی از پرواز در اوج سپیدی ها گوش کن هر جا سلامی ساده ای از جنس تنهایی ست چشم بگشا هر کجا یک سفره گسترده در او نان و پنیر و مهربانی است صبر کن هر جا که باشی آسمان میعادگاه چشم های بی شماری جستجو کن هر کجا هر چهره ای معنای حسی جاودانی است کمی باور فقط باید کمی باور...
سلام خوشحالم که بازم می نویسی
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می سازد، رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
ناکامی برای همه هست تنها تو نیستی این قانون دنیا است
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت!
ولی این ۴تای آخری که گفتی بی نهایت سخته!
سلام ...
شعر زیبایی بود ... اومدم یه چیزی بگم نگاهم افتاد به اون جملهء آخر مینو خانم. آره درسته اینها بی نهایت سخته ولی اگه بخوای تو این روزگار گلیمت رو از آب بکشی بیرون باید اینجوری باشی ...
ویرونه های کاخ دل من رو که باد برد! حالا حتی وبرونه ای هم ازش نمونده!
دلت شاد ...
باز دوباره سلام
نه ، نمی گویم تمام معنی خود را به تو
و نمی گویم کتاب لحظه هایم معنی تکرار تنهایی ام است
و تو
چیزی مپرس از اینکه شب هایم چرا اینقدر سرد و تیره است
مپرس از انتهای قلبی یخ زده
که من هرگز نخواهم گفت در آنجا چه باقی مانده است
باز دوباره سلام
گرچه در اوج خداحافظی ام
باز دوباره سلام
بهار تازه نزدیک است و فردا رویش لبخند ماست
چرا با تو نباید خنده را تفسیر دیگر کرد ؟
چرا باید میانه را به دل تنگی سپرد ؟
یا باید برای حرف های تازه دنبال بهانه گشت ؟
چرا بی اعتنا باید به احساس تر باران
خیال جاده ها را کشت
و تنها گفت از بی رحمی پایان ؟
من از یک چیز می ترسم
از اینکه در ته فرسودگی هایی که می پوسند
دچار ازدحام خاطراتی کهنه
هجوم لشگر (( من چه ساده بودم )) ها شویم
یا
از اینکه بگویی یا بگویم از میان حرف هامان ابتدایی نیست
تنها هرچه می گوییم از سمت نهایت ها ست
باز دوباره سلام
زمان وقتی برای گفتن بسیار در دل های من یا تو
زمین جایی برای ما شدن ها نیست
بیا تنها فقط تنهایی ات را باز گو
( کمی آهسته تر تا خوب دریابم )
که تقسیم میان ما فقط از جنس تنهایی ست
بهار تازه نزدیک است
کمی باور فقط باید
غرور سنگ پابرجا ست
ولی یک کوشش آبی توان دارد که قلب سنگ بشکافد
زمین خشک محتاج است
ابر بی منت ولی باران برایش هدیه می آرد
کمی باور فقط باید
برای این همه بارش
برای مستی از پرواز در اوج سپیدی ها
گوش کن
هر جا سلامی ساده ای از جنس تنهایی ست
چشم بگشا
هر کجا یک سفره گسترده در او نان و پنیر و مهربانی است
صبر کن
هر جا که باشی آسمان میعادگاه چشم های بی شماری
جستجو کن
هر کجا هر چهره ای معنای حسی جاودانی است
کمی باور فقط باید
کمی باور...
نمی خوای آپ کنی دوست من ؟
بابا هنوز زنده ای که! زندگی کن !
چشمت رو باز کن و ببین دنیا را ... دیدنیه!
سلام
خیلی وقته که آپ نکردید
تنهاییم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست