ازش متنفرم!

دلم میخواست پشت گردنشو بگیرم و اینقدر بزنمش که چشماش از گوشاش بزنه بیرون.

دلم میخواست اینقدر گلوش رو فشار بدم تا خون بالا بیاره.

کاش میتونستم اینقدر سرب داغ تو حلقش بریزم که دیگه هیچ وقت نتونه از اون زبونش استفاده کنه.

آخه چطوری میتونه دهنش رو باز کنه و به خودش اجازه بده که هر چی دلش خواست بگه؟!

اونم راجع به...

 

پ.ن1:خودمونیم آدم خطرناکی شدما!

 

پ.ن2:دلم برای خلوتگاهم تنگ شده

 

بوی لجن

تازگی حالم از آدما بهم میخوره.خیلی وقت بود که سعی کرده بودم دیدم رو عوض کنم ولی دوباره این حس لعنتی به سراغم اومده.

همشون فقط تا وقتی از تو خوششون میاد که همونجوری باشی که اونا میخوان حالا وای به حال وقتی که نتونی یا نخوای انتظاراتشون رو برآورده کنی اون موقع دیگه بدتر از تو رو زمین و آسمون پیدا نمیشه.

چه جالب:

همین الان که داشتم می نوشتم یه نفربرام شربت آورد البته بعدش ازم یه کاری خواست که براش انجام بدم.

همشون بوی لجن میدن.

دارم از این بو خفه میشم.