حضرت علی (ع) : آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستین ها را بالا بزن آنگاه دست های خدا را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده .

انتهای بینهایت

دوست دارم برم تدو 

دوست دارم برم تو یه

دوست دارم برم تو یه دنیای دیگه.دوست دارم ساعتها مثل آدمهایی که به آخر خط رسیدن دستهامو بکنم توی جیبهای پالتوم و در واپسین روزهای پاییزی ساعتها زیر رنگین کمان برگها که تا زمین کشیده شدن قدم بزنم و جلو برم.اینقدر جلو برم که به بینهایت برسم.اونجایی که دیگه هیچ چیز نباشه تا از افکار پریشان من اضافه کاری بکشه و اونا رو بیش از پیش پریشان کنه.در قسمت ادبی یک روزنامه نوشته بود:آدمها یا نیمه ی پر لیوان را می بینند و یا نیمه ی خالی آن را ولی هیچ گاه نمیتوانند وجود لیوان را نقض کنند چون انسانند.دلم میخواد به ببنهایتی پا بذارم که تمام هستی من رو در این لیوان  محبوس نکنه.بینهایتی که من رو از تمام ملزومات پوچ رها کنه.

  شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش

         که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش 

دانایی یا نادانی؟!

بیشمارند افرادی که نمی دانند که نمی دانند و اندک اند افرادی که می دانند که نمی دانند.......... سقراط

؟؟؟

به کدامین سو میروم آخر

    به کدامین سو می کشم آخر بادبان دل زندانی را

        به کدامین ساحل

            به کدامین حاصل

                 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هنر خواندن

«برای اینکه خواندن را به مرتبة هنر برسانیم باید نخست استعدادی را که امروز بیش از همة استعدادهای دیگر فراموش کرده‌ایم دوباره به دست آوریم ـ و از همین رو هنوز سالها باید بگذرد تا نوشته‌های من خواندنی شوند ـ استعدادی را که تقریباً مستلزم داشتن طبیعت گاو است و به هر حال مطلقاً در «انسان امروزی» نیست: غرضم استعداد نشخوار کردن است.»

نیچه

خلوت

پیدا کردن یه جای خلوت تو این دنیا از هر کار سختی سخت تره!!!!

مادر

میم مثل مادر تصویریست از عشق تمام مادران .

مادر همچون نتی در ویولن زندگی جاریست وبدان معنا می بخشد.

تقدیم به مادرم که آهنگ هستی را در وجودم نواخت.

تولدت مبارک.

تنهایی

تنهایی رو وقتی احساس می کنی که کسانی که ادعا می کنن دوستت دارن کنارت باشن ولی تو باز هم تنها باشی.

تنهایی رو وقتی احساس می کنی که وجودت پر از درد باشه ولی هیچ کس حتی متوجه چهره ی پر دردت نشه

تنهایی رو وقتی احساس می کنی که چشمات پر از سؤال باشه ولی هیچ کس جوابی برات نداشته باشه.

تنهایی رو وقتی احساس می کنی که همه از تو انتظار خنده های دروغین داشته باشن.

تنهایی رو وقتی احساس می کنی که هیچ کس رو لایق دیدن اشکهات ندونی.

 تنهایی رو وقتی احساس می کنی که هیچ کس مجوز ورود به حصار تنهایی تو رو نداشته باشه!!!

سرآغاز

سلام.

نمیدونم برای چی ؟!!ولی شاید در آینده یک وبلاگ هدف دار بشه.

 تا اطلاع ثانوی فقط برای دل خودم می نویسم(البته نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان کسیکه تازه هجی کردن رو یاد گرفته).همین!